هدیه

ساخت وبلاگ

خب ادامه رو که تو ادامه مطلب میگم و‌اما دروس‌دیگری که از این چالش گرفتم کم نخوام! قدر خودمو بدونم! و اصلا سمت چیزای معمولی نرم! چیشد که به این نتیجه رسیدم؟ عاشق یه کیف خارجی شدم. کیف خارجی اگه خریده باشید میدونید اصلا گزینه ارزونی نیست و چون یه مدت خیاطی میکردم، دوخت برام خیلی خیلی مهمه. و کیف برند واقعا بهت این گزینه ی خوش دوختی رو‌میده. چند سال پیش اتفاقی از برند پرتیز کیف خریدم و چند ساله که این برند رو‌میخرم. هدیه...
ما را در سایت هدیه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jojoname بازدید : 4 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 14:41

نمی‌دونم چرا نصفه شبی این حس تو دلم اومد...سالها پیش، وقتی شونزده سالم بود، عاشق شدمیه عشق کاملا یک طرفه، پسره همسن من بود. اما جایی کار می‌کرد که من اونجا زیاد میرفتم. هیج وقت اون ریزش قلبم وقتی میدیدمش فراموش م نمیشه. پسر بامزه ای بود. سربه سر هم میزاشتیم اما هیچ وقت نفهمیدم درجه دوس داشتنمو فهمید یا نهیه مدت سر یه ماجرایی خیلی خیلی مسخره شروع کردیم به چت کردن. اون نمیدونست من کی م. من ولی میدونستم و با هر نوتیفیکیشن از سمت ش کل مغز و قلبم سرریز می‌شد. میگفتم من دیگه عاشق نمیشم. آخرش یه روز رفتم محل کارش و خودمو معرفی کردم. گفتم من همون فلانیم. به وضوح جا خورذادمی که همیشه دوستانه و مهربون بود تو چت، یهو مث یخ شد. کار من چیشده بود؟ هرروز خوندن چت های قبلی مون. بین ما واقعا هیچ رابطه ای نبود. نه شماره ای رد و بدل شد، نه هیچ وقت لاس زدیم. نه حرفای سوسکی ای در کار بود. هیچی. واقعا مثبت بودیممن برای اون آدم واقعا میمیردماز شونزده سالگی تا بیست و دو‌سالکی من هر شب این ادمو حمل میکردم تو ذهنم، تو فکرم، تو قلبم...همیشه تو خوابام بهش میگفتم من تموم این سالها دوستت داشتم اما هیچ وقت توی چت و تو دنیای واقعی، یک بارم نتونستم بگم بهش.پارسال تو عینک فروشی دیدمش. انتظار داشتم قلبم بیاد تو دهنم بازولی نیومدانتظار داشتم بازم ضعف کنم برا دستاش که هیچ وقت نگرفته بودمش. اما هیچیم نشدمیم این ورم ایستاده بود و اون اونورممن ؟داشتم فک میکردم من تمام تلاش بچگانه مو کرده بودم. همههه تلاشمو... هزار بار امام حسین و امام رضا رو واسطه قرار داده بودم. اما خب نشد که بشه. من از کنار آدمی که شش سال خالصانه دوسش داشتم خیلی معمولی رد شدم. تک تک سلولام اشتیاقم بهش رو یادش بود. اما انگار سهمیه اشتیاقی برام نمو هدیه...ادامه مطلب
ما را در سایت هدیه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jojoname بازدید : 4 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 14:41

امیدوارم این چند روز این سگ سیاه افسردگی ولم کنه و بتونم با دل خوش پیام هاتونو جواب بدم...امروز منو بلعیددوباره هیچ زنگی رو‌جواب ندادمدوباره دفتر نرفتم و خونه موندمتنها هنری ک کردم کیک لیمو پختم و‌دوش گرفتم.اومدم دفتر و مامانم زنگ زده میگه خونه ای؟ میگم نه دفترممیگه آموزش پرورش یه امتحان گذاشته ، شرکت کن برای آینده ت خوبهمیزان خشمی که ازین جمله ش دچار میشم غیر قابل توضیحهگفتم مامان من خودم شغل دارم چرا نمیخوای بپذیری؟گفت نه خب برای آینده ت خوبهمیگم مامان چطوری باید بهت بگم که قبول کنی من دلم نمیخواد معلم شم؟رنجیده میشه. گفت ببخشید ک اصن زنگ زدم. و زارت گوشی رو گذاشتدرد من میدونی چیه؟من بچه آخر خونواده مونم، هر چی برا مامان می‌خرم رو خودم دراوردم. هرچی دوتا خواهرم می‌خرن، از همسراشون دادن. من شغلم آزاده، دو شیفت سگ دو میزنم، از خواب و استراحتم میزنم، قسطامو خودم صاف میکنم، هرچی واسه دفتر می‌خرم، پول خودمه. اگه طلای کوچولو کوچولو خریدم، خودم دادم. خودم دوست داشتم مستقل باشم و استقلال هم مزیت ‌هم معایب داره.مامانم چیکار‌میکنه؟هرجا هر مادری در حال پز دادن شغل بچه ش باشه، مامان من لالههههه!!!هرجا ازش بپرسن جانا چیکار‌میکنه، میگه هیچی!! شغل من براش شغل نیست!!! در صورتی من هویت میگیرم که معلم بوده باشماون دوتا دخترش دارن چیکار میکنن؟ دارن در جهت گرفتن امضای روحی مامانم رو گرفتن، تلاش میکنن. دارن تلاش میکنن معلم شن.من دردمو به کی بگم؟زحمت بکش. حرص بخور، با هزار نفر سر و کله بزنتهش چی؟هویتی ک عاشقشی رو پنهان کنن. انگار گناه کردی هنر خوندی. انگار داری هرزگی میکنی و خجالت میکشن...خدایا منو پیش خودم که شرمنده نکن... هدیه...ادامه مطلب
ما را در سایت هدیه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jojoname بازدید : 12 تاريخ : شنبه 5 اسفند 1402 ساعت: 4:33

نقطه ضعف من چیه؟ندیده شدن مناسبت هام و مناسبت هامونخیلی خیلی ناراحت میشم. حالا یکی هست به تخم مرغاشم نیستا . ولی من برام مهمه و این قسمتی از منه ک شاید چند سال دیگه در اثر بی توجهی های میم کامل از بین بره و شاید هم ترمیم بشه.روز زن طبق معمول یادش رفت. و اون شب وقتی جسم افسردم رو از تو مهمونی کشیدم بیرون و رفتم خونه، با قسمتی از خودم مواجه شدم که عمیقا عصبانی بود از میم...میم اما مست خواب بود! مث همیشهفرداش من شروع کردم به سرفه کردن.واکنش جدید بدنم بود و این بار دیگه دستم فلجم نمیکرد. بلکه از بس سرفه می‌کردم، کبود می شدمرفتم پیش پزشک و بهش گفتم چند وقت پیش کرونا یا انفولانزا گرفته بودم و ریه هام حساس شده بودن. اما الان یه مشکلی دوباره برام پیش اومده و خودم میفهمم عصبیه سرفه هامبا کل وجودم تلاش می‌کردم گریه نکنم.نکردم همبهم سالبوتامین یا یه همچی چیزی داد. که وقتی سرفه می‌کنم از این اسپری بزنم. فایده داشت؟ نه!شب میم گفت چقدر سرفه میکردی،تایید کردمشبا به این شکل پیش می رفت که نه خودم از سرفه میخوابیدمنه میزاشتم میم بخوابهبماند که پهلوهامم و ریه هام از سرفه درد میکردنفردا شب رفتم پیش زهرا دوستم. گفت میم برای روز زن چی برات خریده؟ گفتم هیچی به روی خودش م نیاورد. گفتم صاد چی خرید برای تو؟ با عذاب وجدان ک مثلا میخواست دل منم نشکنه گفت یه دست بند طلابرگشتم خونه و دوباره خشمم بیشتر شد. عصبانی بودم ازش. شوهر اون سه برابر میم مشغله کاری داره. اما هیچ وقت نمیکه یادم رفت. هیچ وقت مث میم بهونه نمیزادداشتم پیاز سرخ می‌کردم ولی اشکام داشت میریختمیم فهمید و گفت بیا صحبت کنیم. گفت من ازت عذر میخوام. کوتاهی از من بوده . قول میدم جبران کنم کم کمگفتم حالت بهم نمیخوره خودت از بس فقط عذرخواهی میکنی؟ هدیه...ادامه مطلب
ما را در سایت هدیه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jojoname بازدید : 12 تاريخ : جمعه 6 بهمن 1402 ساعت: 16:54

مامان چرا؟امشب یهو پرت شدم ب سال‌های قبلنقاش خونمون بود و این نقاش ، عملا نقاش خانوادگی ما بود. از قبل به دنیا اومدن من بود و هنوز هم هرکجا رنگ بخواد هست.۲۰ سالم بود. بزرگ نبودم ولی بچه هم نبودمدم رفتن بودم که برگردم خوابگاههرچی گشتم جوراب هامو پیدا نکرده. یا خواهرم زده بود تو گوشش یا خودم وسط اون شلختگی تعمیرات خونه یه جایی انداخته بودمشب مامانم گفتم اتوبوس داره میره، یه جفت جوراب ب من میدی؟بعد این ک کلی تحقیرم کرد، یه جفت جوراب برداشت و اومد جلوی اقای نقاش بم گفت حالا این بار هم بخاطر اقای نقاش این یه جفت جوراب رو بت میدم.من گیج و منگ بودم. از خودم میپرسیدم چرا این رفتار رو کرد؟ چرا منو سر یه جفت جوراب مسخره پیش اقای نقاش کوچیکم کرد؟هیچ وقت ب جوابی نرسیدم.ولی بعد اون ماجرا همیشه من جورابامو جینی میخریدم و می‌خرم هنوزم. هیچ وقت نمیدونستم چرا اینقد ب جین خریدن جوراب علاقه دارم. امشب این حقیقت خورد تو صورتمچرا ک من دیگه دوست ندارم اون حس تحقیر برای یه جوراب مسخره، بازم تو زندگی م تکرار شه...جان • دوشنبه دوم بهمن ۱۴۰۲ • 0:58 • هدیه...ادامه مطلب
ما را در سایت هدیه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jojoname بازدید : 14 تاريخ : جمعه 6 بهمن 1402 ساعت: 16:54

حلقهبهش همیشه گفتم من عاشق برق حلقه تو دستاتمچی گفته؟گفته من با حلقه اذیتمامروز داشتیم میرفتیم جایی و باز دستش نبودبهش گفتم حلقه ت کو؟گفت من اذیتم باهاش، مگه تاحالا دیدی من لاس بزنم با کسی؟ فک میکنی حلقه دستم نمیکنم ک بتونم دختر بازی کنم؟میگم مگه من واسه این دستمه که پسر بازی نکنم؟ من حلقه دستم می‌کنم تا لازم نباشه هرجایی حرفی زده بشه ک تو هستی. حلقه رو اصن برا چی خریدی؟ گذاشتی تو خونه ک بزاری سر قبر من؟میگه مهم تعهدهمیگم مگه من بی تعهدم بهت؟سکوت میکنهحلقه رو درمیارم و از شیشه پرتش می‌کنم بیرونمیگم خب ازین به بعد منم دستم نمیکنمشوکه میپرسه حلقه ی طلات بود؟ میکم چه فرقی میکنه؟دست میکشه رو دستم و میگه طلا بود؟میگم نه استیل بودپشیمونم؟ نه!من ک لاس نمیزنم و تعهدمم به یه حلقه نیسطبق گفته خودش بود و نبود حلقه چه اثری داره خب؟اون چه میفهمه که مشتریای من به دستام نگاه میکنن؟جان • سه شنبه سوم بهمن ۱۴۰۲ • 22:26 • هدیه...ادامه مطلب
ما را در سایت هدیه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jojoname بازدید : 13 تاريخ : جمعه 6 بهمن 1402 ساعت: 16:54

اینجا رو میخونی؟؟؟

پریروز برام شیرکاکائوو کیک خریده بود

البته ک پشمام ریخت

چون اولین فکری ک کردم این بود ک نکنه ااینجارو میخونه؟


جانشنبه هجدهم آذر ۱۴۰۲ 16:57

هدیه...
ما را در سایت هدیه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jojoname بازدید : 28 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 14:05

اون ادم...

بهش گفتم میدونی تو چی از دست دادی؟

ادمیو از دست دادی که با عمیق ترین نقطه ی قلبش دوستت داشت.

هرکاری کنی،دیگه نمیتونی اون ادمو به من برگردونی...


جاندوشنبه بیستم آذر ۱۴۰۲ 16:4

هدیه...
ما را در سایت هدیه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jojoname بازدید : 28 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 14:05

زوج درمانی جلسه یک رمز دار هدیه...
ما را در سایت هدیه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jojoname بازدید : 24 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 14:05

دقت کنید ببینید چی نیازداره،'>نیازداره، نه که چی نیاز دارید.شفتالو یه آدرس برام بزار لطفاامشب در حالی که واقعا داغ کرده بودم از دستش، میدونید چه شکلی برای خودش مشکلات رو حل میکنه؟آشپزی میکنه!و فکر هم میکنه من خوشحال میشم ازین که آشپزی کرده.در حالیکه آشپزی کردن کاریه که اونو خوشحال میکنه. ذهن اونو آزاد میکنه. وگرنه من با غذا خوشحال نمیشم.با کیک خوشحال میشم. با شیر کاکائو خوشحال میشم.تازه بعدشم همیشه منت هم میزاره ک من آشپزی کردم برای تو. و نمیدونه من میدونم آشپزی برای اون احساس خوبیه. نه من. مث این میمونه شما تو زندگی شخصی تون، پارتنر تون با خرید کتاب خوشحال بشه.و شما آدمی باشید که با گپ زدن ذهنتون آروم بشه. دفعه اول که برای ذهن ناآرام تون کتاب بخره، میزارید پای اینکه هم رو نمی‌شناسید.ولی وقتی دفعه ی صد میشه و می‌بینید باز هم کتاب خریده، اونجاست که به شعورتون برمیخوره...من هر وقت حالش گرفته بوده، گفتم بریم پیتزا بخوریم، چرا که میدونستم حالشو خوب میکنه.میم یه بارم شیرکاکائو و کیک برام خریده وقتی حالم بد بوده؟ نه.اینا رو میگم که بهونه های حال خوب بخشیدن به همو یاد بگیرید. یه نفرم یاد بگیره برای من کافیه...جان • سه شنبه هفتم آذر ۱۴۰۲ • 21:0 • هدیه...ادامه مطلب
ما را در سایت هدیه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jojoname بازدید : 37 تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1402 ساعت: 17:11